Friday, November 27, 2015

دلایل قرآنی منتقدین اسلام ساده

11/24/2013
برای رد کردن نظریه اسلام ساده بایستی نشان داد که اعتقاد به سه اصل خدا + روز جزا + قرآن دیندار را ملزم به اعتقاد به حدیث و روش نمونه کاوی برای شناسایی درست از نادرست می کند. در اینجا دلایل قرآنی را که منتقدین اسلام ساده برای رد اسلام ساده می آورند را به دقت بررسی می کنیم. 
اصل مقاله را در اینجا ببینید
  • هُوَ الَّذِي أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ‌ مُتَشَابِهَاتٌ ۖ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ ۗ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّـهُ ۗ وَالرَّ‌اسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَ‌بِّنَا ۗ وَمَا يَذَّكَّرُ‌ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ ﴿٧
متن آیه می گوید که قرآن به عمد بخشهایی دارد با نام متشابهات که تاویل آنها را همه نمی فهمند. منتقدین اسلام ساده اینگونه استدلال می کنند که حال که همه توانایی فهم قرآن را ندارد پس باید راهی باشد که آنها به بقیه هم که نمی فهمند مطلب را برسانند. پس بایستی به قرآن چیزی پیوست شده باشد که این متشابهات را که موجبات گمراهی را فراهم می کند را توضیح دهد که بقیه هم چونان خدا و راسخون درعلم تاویل آنها را بدانند. منتقدین اسلام ساده احادیث نسبت داده شده به فرزانگان دینی را به عنوان این پیوست معرفی می کنند و در نتیجه کاوش در حدیث های به جا مانده را بخشی از روشی دینی منظور قرآن می شمارند.
در پاسخ بایستی گفت که متشابهات نقطه ضعف قرآن نیستند که بخواهیم با ترفندی کاستی آن را جبران کنیم. همانطور که متن آیه می گوید وجود این متشابهات در قرآن به عمد است تا الذین فی قلوبهم مرض را از مومنان حقیقی جدا کند. اصولا قرار نیست که قرآن برای همه هدایت کننده باشد و همانطور که قرآن در آغاز خود را معرفی می کند کتابی است برای هدایت پرهیزگاران:
الم ﴿١﴾ ذَٰلِكَ الْكِتَابُ لَا رَ‌يْبَ ۛ فِيهِ ۛ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ ﴿٢
در متن آیه نیز هیچ اشاره ای به اینکه دینداران بایستی برای دانستن تاویل آیات به آنان که تاویل را می دانند رجوع کنند وجود ندارد که بخواهیم کاوش در احادیث را راه پیاده سازی این ارجاع بدانیم.
در واقع می توان از این آیه چنین استفاده کرد که لزومی ندارد که یک دیندار عامی بتواند تمامی قرآن را بفهمد. فهم قرآن در بسیاری مواقع به دلی پاک و قلبی بی آلایش احتیاج دارد که با دانش چاره نمی شود. برخورد یک دیندار در مواجه با آیاتی از قرآن که آنها را درک نمی کند بایستی این باشد که  آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَ‌بِّنَا نه اینکه مایوسانه در پی تاویل آنها به بزرگان دینی زمانه اش پناه ببرد. هیچ اشکالی ندارد اگر دیندار بخشی از قرآن را در زمان حاضر به خوبی درک نکند. امید آن است که با خواندن پیوسته قرآن و خالص تر شدن دل و نگاه دیندار در اثر تمرین سفارش های آن، هر بار که دیندارقرآن را می خواند آن را بهتر و بهتر بفهمد.
بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ‌ ۗ وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ‌ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُ‌ونَ ﴿٤٤
منتقدین اسلام ساده فعل بین را تفسیر معنی می کنند. با این ترجمه این آیه اینگونه فهمیده می شود که پیامبر وظیفه بیان منظور آیات برای مردم را داشته است و خود آیات قرآن به تنهایی کفایت نمی کنند. این برداشت وابسته به ترجمه "بیان کردن" از فعل "تُبَيِّنَ" است. حال آنکه به نظر می آید این ترجمه با کاربردهای دیگر این واژه در قرآن هماهنگ نیست. با نگاهی به دیگر مواردی که این ریشه در قرآن استفاده شده است به نظر می آید که ترجمه "آشکار کردن" در مقابل "پنهان کردن" به معنی حقیقی واژه نزدیک تر باشد.  در این صورت معنای آیه آشکار کردن آیات نازل شده بر پیامبر برای مردم میشود.
برای مثال آیه 19 سوره نساء  از عبارت "فَاحِشَةٍ مُّبَيِّنَةٍ" برای اشاره به زشتکاری آشکار استفاده می کند. همینطور آیه 187 سوره آل عمران می فرماید: "وَإِذْ أَخَذَ اللَّـهُ مِيثَاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلَا تَكْتُمُونَهُ ..." که ترجمه می شود: و هنگامى را كه خداوند از كسانى كه به آنان كتاب داده شده، پيمان گرفت كه حتماً بايد آن را براى مردم آشکار نماييد و پنهانش مكنيد. در این آیه ریشه بین در مقابل ریشه کتم قرار گرفته است و ترجمه آشکار کردن برای آن را تقویت می کند. آیه 15 سوره مائده می فرماید: " يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَ‌سُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيرً‌ا مِّمَّا كُنتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتَابِ ..." که ترجمه می شود: "اى اهل كتاب، پيامبر ما به سوى شما آمده است كه بسيارى از چيزهايى از كتاب را كه پوشيده مى‌داشتيد براى شما آشکار مى‌كند". در اینجا نیز ریشه بین درمقابل ریشه خفن قرار گرفته است که باز ترجمه آشکار کردن را تقویت می کند.آیه 242 سوره بقره می فرماید: "كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ اللَّـهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ" که ترجمه می شود: بدين گونه، خداوند آيات خود را براى شما آشکار مى‌كند، باشد كه بينديشيد. در این آیه فعل آشکارسازی مستقیما توسط متن قرآن انجام می شود و شامل عملی از پیامبر نمی شود.
نکته دیگر این آیه آن است که مخاطب آن ناس است و بزرگان دینی زمانه ما معمولا به این استناد می کنند که در زبان عربی ناس به تمامی مردم به صورت عام اشاره می کند پس مخاطب آیه بایستی مردم تاریخ باشند. ولی به نظر می رسد که در مواردی که مردم یک مکان (ناس) مورد خطاب قرار می گیرند لزوما نمی توان آن را به مردم تمامی زمانها هم گسترش داد. برای مثال در آیه زیر گفتگو میان مردم تمام زمانها نیست.
فَجُمِعَ السَّحَرَ‌ةُ لِمِيقَاتِ يَوْمٍ مَّعْلُومٍ ﴿٣٨﴾ وَقِيلَ لِلنَّاسِ هَلْ أَنتُم مُّجْتَمِعُونَ ﴿٣٩
و یا در آیه زیر معجزه زنده شدن آن پیامبر برای مردمان تمامی زمانها قابل بررسی نیست:
قَالَ بَل لَّبِثْتَ مِائَةَ عَامٍ فَانظُرْ‌ إِلَىٰ طَعَامِكَ وَشَرَ‌ابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ ۖ وَانظُرْ‌ إِلَىٰ حِمَارِ‌كَ وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِّلنَّاسِ ۖ وَانظُرْ‌ إِلَى الْعِظَامِ كَيْفَ نُنشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا ۚ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّـهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ‌ ﴿٢٥٩
لَّقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَ‌سُولِ اللَّـهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْ‌جُو اللَّـهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ‌ وَذَكَرَ‌ اللَّـهَ كَثِيرً‌ا ﴿٢١
منتقدین اسلام ساده استدلال می کنند که چگونه می توان پیامبر را پس از آنکه از دنیا رفت اسوه قرار داد. پس بایستی راهکاری باشد که روش زندگی ایشان را به گوش مسلمانان هزاره بعد برساند تا آنها هم بتوانند پیامبر را اسوه قرار دهند و کاوش احادیث نسبت داده شده به پیامبر راهگشای این مشکل است.
برای استفاده از این استدلال بایستی ابتدا نشان داده شود که "کم" به همه مومنان تاریخ گسترش پیدا می کند. ولی شواهد خلاف این را نشان می دهد. برای نمونه اگر آیه را از متن جدا نکنیم و به آیه قبل از آن دقت کنیم:
يَحْسَبُونَ الْأَحْزَابَ لَمْ يَذْهَبُوا ۖ وَإِن يَأْتِ الْأَحْزَابُ يَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُم بَادُونَ فِي الْأَعْرَ‌ابِ يَسْأَلُونَ عَنْ أَنبَائِكُمْ ۖ وَلَوْ كَانُوا فِيكُم مَّا قَاتَلُوا إِلَّا قَلِيلًا ﴿٢٠﴾ لَّقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَ‌سُولِ اللَّـهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْ‌جُو اللَّـهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ‌ وَذَكَرَ‌ اللَّـهَ كَثِيرً‌ا ﴿٢١
می بینیم که "کم" به مومنان زمان پیامبر در واقعه جنگ احزاب اشاره می کند.
اگر به کاربردهای دیگر اسوه در قرآن بنگریم می بینیم که قرآن ابراهیم و همرهان وی را نیز به عنوان اسوه برای مومنان زمان پیامبر معرفی می کند:
قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَ‌اهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَ‌آءُ مِنكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّـهِ كَفَرْ‌نَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَدًا حَتَّىٰ تُؤْمِنُوا بِاللَّـهِ وَحْدَهُ إِلَّا قَوْلَ إِبْرَ‌اهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَ‌نَّ لَكَ وَمَا أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّـهِ مِن شَيْءٍ ۖ رَّ‌بَّنَا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنَا وَإِلَيْكَ أَنَبْنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ‌ ﴿٤
آیا این بدین معنی است که در زمان پیامبر علم حدیث بوده است و احادیث منتسب به ابراهیم و همرهانش کاوش می شده است؟ آیا این بدین معنی است که ما باید در این زمان به کاوش احادیث منتسب به ابراهیم بپردازیم؟ خیر. در این آیه قرآن صریحا توضیح می دهد که به چه رفتاری از ابراهیم و همراهانش اشاره می کند و از مومنان مدینه می خواهد که این رفتار خاص را الگو قرار دهند. حال اگر به استفاده اسوه در مورد پیامبر در سوره احزاب بنگریم می بینیم که سوره در مورد افرادی است دنبال بهانه برای فرار از نبرد احزاب استند و قرآن به ایشان می فرماید که پیامبر را الگو قرار دهند و همچون او در نبرد پایداری کنند.
إِنَّا أَنزَلْنَا التَّوْرَ‌اةَ فِيهَا هُدًى وَنُورٌ‌ ۚ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هَادُوا وَالرَّ‌بَّانِيُّونَ وَالْأَحْبَارُ‌ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِن كِتَابِ اللَّـهِ وَكَانُوا عَلَيْهِ شُهَدَاءَ ۚ فَلَا تَخْشَوُا النَّاسَ وَاخْشَوْنِ وَلَا تَشْتَرُ‌وا بِآيَاتِي ثَمَنًا قَلِيلًا ۚ وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللَّـهُ فَأُولَـٰئِكَ هُمُ الْكَافِرُ‌ونَ ﴿٤٤
این آیه از تورات نام می برد و اینکه پیامبران به آن حکم می کردند و همینطور ربانیون و احبار. مخالفان اینگونه استدلال می کنند که در کنار پیامبران بزرگان دینی با نام ربانیون و احبار وجود داشتند که مردم برای حکم دادن به آنها رجوع می کردند. پس قرآن سمت بزرگ دینی را در ادیان گذشته تایید می کند و از آن به نیکویی نام می برد. حال آنکه نظریه اسلام ساده تلاش دارد که سمت بزرگ دینی را از روش دینی حذف نماید.
در پاسخ باید یادآور شد که متن آیه تاکید می کند که ربانیون و احبار به کتاب خدا برای حکم دادن ارجاع می کنند و نه به احادیث به جا مانده از پیامبران. در حقیقت این آیه تاییدی بر نظریه اسلام ساده می باشد زیراکه عالمان دینی در زمانی که پیامبران حضور ندارند کتاب خدا را مرجع قرار می دهند و هیچ سخنی از کاوش نمونه ها و احادیث به جا مانده نیست. در حقیقت ربانیون و احبار را می توان دانشمند دینی نامید نه بزرگ دینی زیراکه ربانیون می توانند توضیح دهند که چگونه و با استفاده از کدام بخش کتاب خدا حکم را نتیجه گرفته اند و هر دیندار عامی می تواند استدلال آنها را بشنود آن را با کتاب خدا درستی سنجی کند و در نهایت آن را بپذیرد یا رد کند. این برخلاف مرام بزرگان دینی است که نظر خود را به کوهی از احادیث و نمونه ها وابسته می سازند که درستی سنجی آنها در توان دیندار عامی نیست و دیندار را گزیری نیست جز پیروی کورکورانه از حکم بزرگ دینی. در حقیقت آنچه میان دانشمند و بزرگ دینی فرق می گزارد پیچیدگی منابع استدلال است: در اولی کتاب خدا است و در دومی انبوه منابع حدیث و روش پیچیده نمونه کاوی.
وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ ﴿٣﴾ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ ﴿٤
منتقدین اسلام ساده این آیه را چنین معنی می کنند که گفتارهای معممولی پیامبر نیز همه عین وحی است پس باید گفتارهای روزانه پیامبر را همتراز قرآن قرار داد. در نتیجه به همان اندازه که مسلمانان قرآن را معیار درستی یا نادرستی قرار می دهند بایستی به احادیث نسبت داده شده به پیامبر را هم معیار قرار دهند. این نگاه مبنا قرار دادن حدیث در فرهنگ کنونی اسلامی و روشهای پیچیده کاوش در آنها را توجیه می کند.
در پاسخ بایستی گفت که این نتیجه گیری همه بر پایه این برداشت است که هو در "إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ" به گفتگوهای روزمره پیامبر با اطرافیانش اشاره می کند. حال آنکه که بیشتر به نظر می آید که ینطق به بیان پیامبر از قرآن که به او وحی شده است اشاره می کند. اگر به آیات قبل و بعد در این سوره مکی دقت کنید می بینید که سوره در مورد کلیت دعوت پیامبر (احتمالا در روزهای ابتدایی دعوت که برخی از ادعای پیامبری تعجب کرده و پیامبر را گمراه می دانستند) صحبت می کند:
وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَىٰ ﴿١﴾ مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَىٰ ﴿٢﴾ وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ ﴿٣﴾ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ ﴿٤﴾ عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَىٰ ﴿٥﴾ ذُو مِرَّ‌ةٍ فَاسْتَوَىٰ ﴿٦﴾ وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَىٰ ﴿٧﴾ ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّىٰ ﴿٨﴾ فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَىٰ ﴿٩﴾ فَأَوْحَىٰ إِلَىٰ عَبْدِهِ مَا أَوْحَىٰ ﴿١٠﴾ مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَ‌أَىٰ ﴿١١﴾ أَفَتُمَارُ‌ونَهُ عَلَىٰ مَا يَرَ‌ىٰ ﴿١٢﴾ وَلَقَدْ رَ‌آهُ نَزْلَةً أُخْرَ‌ىٰ ﴿١٣
این برداشت با آیات پایانی سوره نیز هماهنگ است که به رخدادن آمدن بیم دهنده ای جدید از جنس بیم دهندگان پیشین اشاره می کند:
هَـٰذَا نَذِيرٌ‌ مِّنَ النُّذُرِ‌ الْأُولَىٰ ﴿٥٦﴾ أَزِفَتِ الْآزِفَةُ ﴿٥٧﴾ لَيْسَ لَهَا مِن دُونِ اللَّـهِ كَاشِفَةٌ ﴿٥٨﴾ أَفَمِنْ هَـٰذَا الْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ ﴿٥٩﴾ وَتَضْحَكُونَ وَلَا تَبْكُونَ ﴿٦٠﴾ وَأَنتُمْ سَامِدُونَ ﴿٦١﴾ فَاسْجُدُوا لِلَّـهِ وَاعْبُدُوا ۩ ﴿٦٢
مخالفان نظریه اسلام ساده برای اثبات ادعای خود بایستی نخست نشان دهند که "هو" در " إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ" از قرآن فراتر می رود و به تمامی کلماتی که پیامبر در زمان حیات خود ادا کردند اشاره می کند. سپس باستی تضاد ادعای وحی بودن تمامی کلمات پیامبر با روح قرآن را توجیه کنند. برای مثال قرآن وحی به پیامبر را مانند وحی به پیامبران پیشین می داند:
إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَىٰ نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِن بَعْدِهِ ۚ وَأَوْحَيْنَا إِلَىٰ إِبْرَ‌اهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَعِيسَىٰ وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَارُ‌ونَ وَسُلَيْمَانَ ۚ وَآتَيْنَا دَاوُودَ زَبُورً‌ا ﴿١٦٣﴾. و حال آنکه پذیرفتن اینکه تمامی کلمات پیامبران پیشین مطابق وحی بوده است با قرآن هماهنگی ندارد. برای مثال سخت است بپذیریم که مکالمات موسی با هارون بر طبق وحی بوده است: قَالَ يَا هَارُ‌ونُ مَا مَنَعَكَ إِذْ رَ‌أَيْتَهُمْ ضَلُّوا ﴿٩٢﴾ أَلَّا تَتَّبِعَنِ ۖ أَفَعَصَيْتَ أَمْرِ‌ي ﴿٩٣﴾ قَالَ يَا ابْنَ أُمَّ لَا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلَا بِرَ‌أْسِي ۖ إِنِّي خَشِيتُ أَن تَقُولَ فَرَّ‌قْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرَ‌ائِيلَ وَلَمْ تَرْ‌قُبْ قَوْلِي ﴿٩٤
فَلَا وَرَ‌بِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ‌ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنفُسِهِمْ حَرَ‌جًا مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا ﴿٦٥
منتقدین اسلام ساده از این آیه برداشت می کنند که مومن واقعی کسی است که نسبت به گفتار پیامبر در خود هیچ حرجی احساس نمی کند. پس اگر کسی احادیث نسبت داده شده به پیامبر را به عنوان مرجع اصلی روش دینی نپذیرد پس به فرموده قرآن مومن واقعی نیست.
در پاسخ باستی یادآور شد که این آیه به پذیرش حکمی که پیامبر در مقام قضاوت در مورد مشاجره ای که به ایشان ارجاع داده شده است میدهند اشاره می کند. این با کاوش احادیث و قرار دادن گفتگوهای روزمره پیامبر با اطرافیانش به عنوان مرجع درستی یا نادرستی پس از هزاران سال بسیار بسیار تفاوت دارد. همینطور اگر آیه را از متن جدا نکنید به آیات قبل نگاهی بیندازید میبینید که مخاطب آیه افرادی هستند در زمان پیامبر که به حضور او می رسند (جَاءُوكَ ) برای قضاوت:
وَمَا أَرْ‌سَلْنَا مِن رَّ‌سُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّـهِ ۚ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُوا أَنفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُ‌وا اللَّـهَ وَاسْتَغْفَرَ‌ لَهُمُ الرَّ‌سُولُ لَوَجَدُوا اللَّـهَ تَوَّابًا رَّ‌حِيمًا ﴿٦٤﴾ فَلَا وَرَ‌بِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ‌ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنفُسِهِمْ حَرَ‌جًا مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا ﴿٦٥
برای بکاگیری این آیه در مورد انسانهای نسل بعد بایستی دلیل محکمی ارایه شود.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّـهَ وَأَطِيعُوا الرَّ‌سُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ‌ مِنكُمْ ۖ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُ‌دُّوهُ إِلَى اللَّـهِ وَالرَّ‌سُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّـهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ‌ ۚ ذَٰلِكَ خَيْرٌ‌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا ﴿٥٩
منتقدین اسلام ساده اینگونه استدلال می کنند که در این آیه گفته شده است که در اختلافات به خدا و رسول رجوع کنید و تنها راه ارجاع به رسول در زمانی که وی از دنیا رفته است ارجاع به احادیث باقی مانده از ایشان است.
در اینجا اگر آیه را از متن جدا نکنیم شواهد بسیاری می بینید که مخاطب آیات مومنان زمان پیامبر استند و نه تمامی مسلمانان تاریخ. برای نمونه این آیه پیامبر را در حال مشاهده چنین افرادی ( تَرَ‌ إِلَى الَّذِينَ) تصویر می کند:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّـهَ وَأَطِيعُوا الرَّ‌سُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ‌ مِنكُمْ ۖ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُ‌دُّوهُ إِلَى اللَّـهِ وَالرَّ‌سُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّـهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ‌ ۚ ذَٰلِكَ خَيْرٌ‌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا ﴿٥٩﴾ أَلَمْ تَرَ‌ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ يُرِ‌يدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُ‌وا أَن يَكْفُرُ‌وا بِهِ وَيُرِ‌يدُ الشَّيْطَانُ أَن يُضِلَّهُمْ ضَلَالًا بَعِيدًا ﴿٦٠
منتقدین اسلام ساده ابتدا فرض می گیرند که هر چه به مسلمانان همجوار پیامبر فرمان داده شده است بایستی به تمامی مسلمانان تاریخ گسترش داد. سپس برای توجیه تناقض این فرض با آیاتی که به ارجاع به پیامبر فرمان داده شده است اینگونه بیان می کنند که منظور قرآن آن بوده است که این ارجاع از طریق احادیث ادامه پیدا کند. این برداشت دور از ذهن به هیچ وجه در متن قرآن وجود ندارد. جا دارد که از خود بپرسیم اگر حدیث و روش کاوش آنها در دین اسلام چنین وزنه سنگینی است آیا نمی بایست در قرآن اشاره مستقیمی به آن وجود داشته باشد که منتقدین اسلام ساده را مجبور به این برداشتهای دور از ذهن از آیات نکند.
  • يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّـهَ وَرَ‌سُولَهُ وَلَا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَأَنتُمْ تَسْمَعُونَ ﴿٢٠
منتقدین اسلام ساده اسلام ساده استدلال می کنند که قرآن پر است از عباراتی مانند أَطيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ. چه لزومی دارد که در قرآن اینهمه اشاره کند به اطاعت از رسول؟ با حذف حدیث از زندگی یک مسلمان آنگاه اطاعت از رسول که اینهمه به وفور در قرآن اشاره شده است چه معنا و مصداقی پیدا می‌کند؟
در پاسخ باستی گفت که ارتباط دادن فعل اطاعت در "أَطِيعُوا اللَّـهَ وَرَ‌سُولَهُ" به پیاده سازی احادیثی  که ازگفتگوی پیامبر با یک گروه خاص و در یک شرایط خاص پس از هزار سال  با اما و اگر به دست ما می رسد کار بسیار بسیار دشواری است. همینطور شواهدی وجود دارد که مخاطب این آیات مومنان زمان پیامبر است. برای مثال در آیه زیر يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّـهَ وَرَ‌سُولَهُ وَلَا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَأَنتُمْ تَسْمَعُونَ ﴿٢٠﴾ مومنان مخاطب آیه در حال شنیدن گفته های پیامبر استند.
همینطور اینکه قرآن که معجزه جاوید است با اینکه شامل فرامینی باشد به مومنان همجوار پیامبر تناقضی ندارد. همینطور قرآن شامل فرامینی است که به دینداران قرنهای گذشته داده شده بود مانند فرمان کشتن گاو به بنی اسراییل. آیا این دلیل می شود که دینداران تاریخ همه گاو بکشند؟ خیر. آیا برای دینداران تمامی تاریخ امکان ندارد که از داستان گاو بنی اسراییل پند بگیرند و درک خود را از دین بهبود ببخشند؟ آری. پس وجود فرمانهای موضعی و زماندار تناقضی با ابدی بودن یک کتاب ندارد.
قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّـهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّـهُ وَيَغْفِرْ‌ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ ۗ وَاللَّـهُ غَفُورٌ‌ رَّ‌حِيمٌ ﴿٣١
مانند مورد اطاعت منتقدین اسلام ساده اعتقاد دارند که فعل تبعیت در این آیه نیزبه تمامی مسلمانان تاریخ اشاره می کند و تنها راه اطاعت از پیامبر در زمانه ما کاوش در احادیث به جا مانده از ایشان می باشد.
همانند نکته ای که در مورد ارتباط اطاعت و حدیث در بالا گفتیم، در اینجا نیز شواهدی وجود دارند که مخاطب این آیات انسانهای اهل کتاب زمان پیامبر استند. برای مثال این آیه با قُلْ  آغاز می شود که نشانگر یک مکالمه زنده است.
لَقَدْ مَنَّ اللَّـهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَ‌سُولًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ يَتْلُوعَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ ﴿١٦٤
منتقدین اسلام ساده چنین استدلال می کنند که این آیه بیان می‌دارد پیامبر علاوه بر تلاوت کتاب بر مومنان وظیفه تزکیه و تعلیم کتاب و حکمت را دارد. اگر قرار بود که فقط کتابی به دیگران منتقل شود دیگر چه نیازی به تعلیم کتاب بود و اگر قرار بود به قرآن اکتفا شود تعلیم حکمت چه معنایی دارد و دیگر اینکه آیا نسل‌های بعد از این تعلیم کتاب و حکمت و تزکیه پیامبر به کلّی محرومند؟
در پاسخ همانند مورد اطاعت و تبعیت در مورد تعلیم و تزکیه نیز بایستی ابتدا نشان بدهیم که منظور آیات مومنان زمان پیامبر نیستند. برای مثال در این آیه پیامبر آیات را برای مومنان تلاوت می کند که نشانگر همزمانی و هم مکانی مومنان با پیامبر است و متن قرآن وظیفه تعلیم و تربیت را در مورد مومنان اطرافیان پیامبر می داند که قرآن برای آنها تلاوت می شود.
من آرزو داشتم که در زمان پیامبر بودم و از تعلیم و تزکیه ایشان بهره می بردم. ولی این آرزو نباید ما را به زیاده روی در تلاش برای شبیه سازی آن تعلیم و آن تزکیه وا دارد. من همچنین آرزو دارم که پیامبر را از نزدیک ملاقات بکنم. آیا این آرزو بایستی من را به تلاش برای شبیه سازی این تجربه بکند؟ ما از برکت حضور پیامبر در میانمان محرومیم ولی می توانیم از کتابی که پیامبر آورد و به گفته خود کتاب برای هدایت متقین نازل شده است بهره مند بشویم.
وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنفِرُ‌وا كَافَّةً ۚ فَلَوْلَا نَفَرَ‌ مِن كُلِّ فِرْ‌قَةٍ مِّنْهُمْ طَائِفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُ‌وا قَوْمَهُمْ إِذَا رَ‌جَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُ‌ونَ ﴿١٢٢
منتقدین اسلام ساده با استناد به این آیه برداشت می کنند که قرآن باز می‌دارد از اینکه همه‌ی مومنین کار و  زندگی شان را تعطیل کنند و به دنبال تعلیم دین راه بیفتند بلکه توصیه می کند که از هر گروهی معدودی به دنبال این مقصود راه بیفتند تا به فهمی عمیق از دین برسند و بعد از آن به نزد قوم خود برگردند و به تبلیغ بپردازند. منتقدین اسلام ساده سپس اینگونه نتیجه می گیرند که قرآن خود به تشکیل گروه بزرگ دینی در جامعه سفارش می کند.

در پاسخ ابتدا باید تاکید کرد که اسلام ساده هیچ منافاتی برای اینکه افرادی زمان بیشتری را برای پژوهش بگذارند و نتایج و استدلال های خود را با دیگران در میان بگزارند ندارد. تفاوت در اینجا است که هر مسلمان بالغی بایستی بتواند نتایج پژوهش را با قرآن مطابقت دهد و تصمیم بگیرد که آیا آنها را منطقی می داند یا نه. اگر استدلالها بر پایه قرآن و منطق باشد آنگاه ما برای اینکه از نتایج پژوهش این گروه استفاده کنیم هیچ احتیاجی به اعتماد به ایشان، به صداقتشان، و به مهارتهای ایشان نداریم. ولی این روش برای کوه بزرگ حدیث قابل اجرا نیست. اگر بزرگی به فلان حدیث استدلال بکند و بگوید که من نقل کنندگان حدیث را روی هم رفته معتبر می دانم برای ما امکان درستی سنجی استدلال بزرگ دینی وجود ندارد مگر آنکه سالها تحصیل این علوم خاص کنیم و بزرگی از بزرگان دیار شده باشیم. نکته کلیدی که بزرگ دینی را از پژوهشگر دینی جدا می کند آن است که بزرگ دینی به چیزهایی استدلال می کند که عوام با فرصت اندک توانایی درستی سنجی استدلال ها را ندارند و رابطه میان دیندار و بزرگ دینی رابطه پیروی کورکورانه می شود.
حَافِظُوا عَلَى الصَّلَوَاتِ وَالصَّلَاةِ الْوُسْطَىٰ وَقُومُوا لِلَّـهِ قَانِتِينَ ﴿٢٣٨﴾ فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِ‌جَالًا أَوْ رُ‌كْبَانًا ۖ فَإِذَا أَمِنتُمْ فَاذْكُرُ‌وا اللَّـهَ كَمَا عَلَّمَكُم مَّا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ ﴿٢٣٩
منتقدین اسلام ساده چنین استدلال می کنند که قرآن به روش خاصی از بپاداری نماز سفارش می کند که قبلا به مومنین آموزش داده شده است در حالی که این روش خاص در قرآن نیامده است. منتقدین اسلام ساده سپس نتیجه می گیرند که انتظار طبیعی قرآن بایستی آن باشد که این روش خاص از کانالهای دیگری به مسلمانان قرنهای بعدی برسد و حدیث می تواند یکی از این کانالها باشد.
پاسخ کوتاه آن است که ترجمه ارایه شده با قرآن هماهنگی ندارد: اول آنکه معنای "کما" در اینجا به زیراکه نزدیکتر است و دوم آنکه فَاذْكُرُ‌و به یاد خدا اشاره می کند نه بپاداری نماز. در زیر هر یک از این موارد را توضیح می دهیم:

در اینجا باید دقت کرد که "کما" در عربی دو معنی دارد:
یکی به معنای "همانگونه" است. مانند استفاده آن در آیه 108 سوره بقره:
أَمْ تُرِ‌يدُونَ أَن تَسْأَلُوا رَ‌سُولَكُمْ كَمَا سُئِلَ مُوسَىٰ مِن قَبْلُ ۗ وَمَن يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ‌ بِالْإِيمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِيلِ ﴿١٠٨
اما معنای دیگر "کما" "زیراکه" می باشد. مانند استفاده آن در آیه 198 سوره بقره:
لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَبْتَغُوا فَضْلًا مِّن رَّ‌بِّكُمْ ۚ فَإِذَا أَفَضْتُم مِّنْ عَرَ‌فَاتٍ فَاذْكُرُ‌وا اللَّـهَ عِندَ الْمَشْعَرِ‌ الْحَرَ‌امِ ۖ وَاذْكُرُ‌وهُ كَمَا هَدَاكُمْ وَإِن كُنتُم مِّن قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّينَ ﴿١٩٨
به نظر می آید که دراین آیه هم که منتقدین اسلام ساده به آن استدلال می کنند معنای "کما" "زیراکه" باشد. برای شاهد این مطلب می توان به استفاده مشابه از کلمات "کما" و "علمت" در آیه 282 سوره بقره اشاره کرد:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا تَدَايَنتُم بِدَيْنٍ إِلَىٰ أَجَلٍ مُّسَمًّى فَاكْتُبُوهُ ۚ وَلْيَكْتُب بَّيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ ۚ وَلَا يَأْبَ كَاتِبٌ أَن يَكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللَّـهُ ...﴿٢٨٢
در اینجا "کما" معنای "زیراکه" میدهد. همینطور معقول نیست بپذیریم که نوشتن تنها یک روش خاص دارد که به انسان وحی شده است. بلکه آیه بیان می کند که هر کاتبی بایستی هنر نوشتن خود را در اختیار قرار دهد زیراکه خداوند (به طور غیرمستقیم) نیز به او آموزش نوشتن داده است. با توجه به شباهت عبارات می توان همین معنی را به آیه 239 بقره گسترش داد:
فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِ‌جَالًا أَوْ رُ‌كْبَانًا ۖ فَإِذَا أَمِنتُمْ فَاذْكُرُ‌وا اللَّـهَ كَمَا عَلَّمَكُم مَّا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ ﴿٢٣٩
که معنای آن می شود "پس خدایا را یاد کنید زیراکه او به شما چیزهایی را به شما آموخت که از پیش نمی دانستید". همانند آموزش نوشتن، لزومی ندارد این آموزش را آموزش یک روش خاص از طریق وحی معنی کنیم. با این معنی دیگر این شبهه که قرآن روشی خاصی از نماز را در نظر داشته و در این آیه به آن روش اشاره کرده است، پیش نمی آید.

نکته دوم آن است که قرآن از ریشه "صلی" برای اشاره به نماز استفاده می کن نه ریشه ذکر. اگرچه مترجمین گاهی ذکر را نماز ترجمه می کنند در قرآن میان ذکر و صلی فرق گذاشته شده است و اصولا هدف نماز را ذکر به معنای یاد خدا می داند. شاهد آن هم آیه 14 سوره طه است:
إِنَّنِي أَنَا اللَّـهُ لَا إِلَـٰهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِ‌ي ﴿١٤
ولی منطقی است که در عمل وقتی امنیت جانی نباشد نباید انتظار حضور قلب و یاد خدا چنانکه شایسته است در هنگام نماز بود. می توان گفت که آیه 239 سوره بقره توصیه می کند یاد خدا را که هدف اصلی نماز بوده است پس از ایجاد امنیت بجا آورد (فَإِذَا أَمِنتُمْ فَاذْكُرُ‌وا اللَّـهَ).
دیگر آنکه تنها جای دیگر قرآن که عبارت "عَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ" آمده است، آیه 151 سوره بقره می باشد:
كَمَا أَرْ‌سَلْنَا فِيكُمْ رَ‌سُولًا مِّنكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ ﴿١٥١
که این آیه بلافاصله با سفارش یاد خدا ادامه پیدا می کند:
فَاذْكُرُ‌ونِي أَذْكُرْ‌كُمْ وَاشْكُرُ‌وا لِي وَلَا تَكْفُرُ‌ونِ ﴿١٥٢
که این برداشت را می دهد که یکی از انگیزه های یاد خدا، چیزهایی است که ما آموخته است. می توان از این مطلب در فهم آیه 239 بقره اینگونه استفاده کرد که یکی از انگیزههای یاد خدا با سفارش انجام آن همراه شده است: "فَاذْكُرُ‌وا اللَّـهَ كَمَا عَلَّمَكُم مَّا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ". به بیان دیگر عبارت سنگین "كَمَا عَلَّمَكُم مَّا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ" به امر مهم "ذکر" باز می گردد نه به گونهای مختلف اجرای نماز.
وَمَا أَرْ‌سَلْنَا قَبْلَكَ إِلَّا رِ‌جَالًا نُّوحِي إِلَيْهِمْ ۖ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ‌ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ ﴿٧
منتقدین اسلام ساده با استناد به بخش دوم این آیه این گونه استدلال می کنند که قرآن مسلمانان را به پرسش از اهل ذکر در امور دینی امر می کند و در جامعه امروز بزرگان دینی می توانند نقش اهل ذکر را ایفا کنند.

در ترجمه هر متنی خلل وارد می شود اگر جمله را از متن آن جدا کنیم و در ترجمه آیات قرآن شایسته آن است که به آیات پیش و پس آن بنگریم تا زمینه را خوب در یابیم. این خلل بسیار عمیقتر می شود اگر عبارات یک آیه را از هم بگسلیم و هریک را جداگانه ترجمه کنیم. در مورد این آیه نیز نبایستی بخش اول آیه را نادیده بگیریم که نشان می دهد آیه در مورد آن است که پیامبران پیشین نیز انسانهایی عادی بوده اند با این تفاوت که به ایشان وحی می شده است. عبارت دوم این آیه نیز می گوید که اگر به این امر آگاه نیستید می توانید از اهل ذکر بپرسید. گسترش مساله این که پیامبران انسانهای عادی بودند یا نه به روش کاوش حدیث برای کشف جزییات مناسک دینی امری بسیار بسیار دور به نظر می رسد.

No comments:

Post a Comment